آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

آرتین خان در نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی کودک

  عزیزدردونم، دیروز من و شما و بابایی رفتیم نمایشگاه و فکر کنم شما کوچکترین نی نی اونجا بودی. قربونت برم الهی.  کوچولوی نازنیم چون شما کوچولو بودی نتونستیم برات چیز زیادی بخریم. ان شاء الله سال دیگه که بزرگتر شدی واست یه عالمه اسباب بازیهای آموزنده و قشنگ می خریم.   چندتا عکس یادگاری از نمایشگاه و چیزایی که برات خریدیم:   ...
28 آبان 1390

شرکت مامان

عسل دلم ببخشید یه کمی خاطراتت رو دیر به دیر می نویسم ولی سعی می کنم چیزی از قلم نیوفته. روز شنبه پیرو اصرار همکارای مامانی با هم رفتیم شرکت مامانی و همه از دیدنت کلی ذوق کرده بودن. اما شما از ساعت 12:30 تا 15:30 که اونجا بودیم شما خواب بودی. بچه ها هر کار می کردند که بیدار شی و رنگ چشاتو ببینن بیدار نشدی. البته فکر کنم داشتی خودتو لوس می کردی و خودتو به خواب زده بودی. بعضی وقتا چشمای نازتو یه کوچولو باز می کردی و زیرچشمی نگاه می کردی. می دیدی دوروبرت شلوغه دوباره می بستی. ای پسر بلا روز یکشنبه هم دوتا زن داییهای بابا برای دیدنت اومدن خونه ما. شما هم حق مهمون داری رو ادا کردی و از ساعت 10 صبح که از خواب بیدارشدی دیگ...
23 آبان 1390

چکاب دو ماهگی

   سیزده آبان دو ماهه شدی و نوبت واکسن دوماهگی و چکاب ماهیانت بود. صبح شنبه 8/14 رفتیم و واکسنهاتو زدیم، البته من چون دلش رو نداشتم نیومدم داخل اتاق. شما و مامان جون رفتید داخل اتاق. و برای اولین بار طوری گریه کردی که برای چند لحظه نفست بالا نیومد، من هم با ترس وارد اتاق شدم که خدا رو شکر به خیر گذشت. تا شب هم هر از گاهی جیغهای بنفش می کشیدی. شب دردت تموم شد ولی ساعت 4 صبح بی تابی می کردی. بهت شیر دادم، متوجه تب شدیدت شدم. قطره ات رو دادم و مامانی شما رو تا صبح روی پاش گذاشت تا خدا رو شکر بهتر شدی. همون روز شنبه عصر برای چکاپ دوماهگی رفتیم پیش دکتر اطفال.  اینم نتیجه چکاپ دوماهگیته: وزن: 5 کیلو و 400 ...
17 آبان 1390

ما برگشتیم

عید همه نی نی ها و ماماناشون و دوست جونامون مبارک باشه. ما برگشتیم  پسر عزیزم از دومین سفرت به مشهد هیچ یادگاری برات ثبت نکردم. الان می خوام اینکار رو انجام بدم. همونطور که گفتم بابایی باید به چندتا ماموریت می رفت و قرار بر این شد ما رو هم ببره مشهد (تاریخ: 1390/8/3). برای اولین بار سوار هواپیما    شدی و چون به ما گفتن هنگام بلند شدن و نشستن باید شما شیر بخوری، من هم شروع کردم به شیر دادن شما. همه چی خوب پیش رفت تا وقت نشستن. من به شما شیر می دادم و بابایی گوشای شما رو گرفته بود. شما هم کلافه شدی و شروع کردی به جیغ زدن اونم از نوع جیغهای لجبازی ! نمی خواستی شیر بخوری. به هر سختی شیر خوردی و ما به سلامتی رسیدیم. ...
17 آبان 1390

2 ماهگی آرتین خان اول

        عزیزترینم، بهترینم، مهربون ترینم،  آرتینم   2 ماهگیت مبارک     مامانی قسمت شد 2 ماهگیت رو هم مشهد باشیم. امروز صبح کلی قرقر کردی ولی حدودا ساعت 11 آروم شدی و وقتی باهات حرف می زدیم دلت می خواست حرف بزنی. تازه امروز از روزای دیگه بیشتر خندیدی. دل همه رو بردی پسرم. فکر کنم این دفعه که بریم تهران دل مامانی اینا خیلی بیشتر برات تنگ شه آخه به مامانی خیلی عکس العمل نشون می دی و همش دستاتو تکون می دی و دلت می خواد بغلت کنن. هرچند من به همه می گم خیلی بغلت نکنن، می ترسم بغلی شی. آخه بریم تهران من تنهام و نمی تونم همش تو بغلم بگیرمت. راستشو بخوای باید از هفته دیگه برم سر ...
13 آبان 1390

تولد کیارش

  کیارش جون تولدت مبارک.       آرتین جونم، گل مامان، قلب مامان، عسل مامان، عشق مامان، یه دوست جدید متولد شد. نی نی خاله نهال و عمو پویا امروز به دنیا اومد. حالا دیگه یه همبازی داری. فقط قول بده همیشه با خوبی و مهربونی باهم بازی کنید. ...
8 آبان 1390

لبخند در 51 روزگی

   وای پسری مامان نمی دونی چقدر خوشحالم و از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجم.  آخه امروز برای اولین بار وقتی باهات حرف زدم برام خندیدی. دو سه روزی هست که وقتی باهات حرف می زنم سعی می کنی حرف بزنی و صداهایی از خودت درمیاری اما امروز ... از صبح دل درد شدیدی داشتی، تا اینکه ساعت 10 خودتو راحت کردی و پس از تعویضت حسابی راحت شدی و حالت خوب شد و مشغول بازی با خودت شدی. کمی که گذشت از تنهایی خسته شدی و شروع کردی به نق زدن. وقتی اومدم سراغت و باهات حرف زدم، دو بار لبخند نازی زدی که قند تو دلم آب شد. فوری زنگ زدم به بابایی و گفتم چه اتفاقی افتاده، بابا هم خیلی ذوق کرد انگاری که خودش هم اینجا بوده و لبخند شما رو دیده. مرسی که انقد...
3 آبان 1390
1